گريه .........
وقتي گريه كردم گفتند بچه اي !
وقتي خندیدم گفتند ديونه اي!
وقتي جدي بودم گفتند مغروري !
وقتي شوخي كردم گفتند سنگين باش!
وقتي سنگين بودم گفتند افسرده اي!
وقتي حرف زدم گفتند پــــرحرفي !
وقتي ساكت شـدم گفتنـد عاشقي!
اما گريه شايد زبان ضعف باشد ،شايد خيلي كودكانه،
شايد بي غرور، اما هرگاه گونه هايم خيس مي شود
ميدانم نه ضعيفم، نه يك كودك. مي دانم پر از احساسم.


كودكي.........
بر درخت اقاقيا تكيه ميدهي
و برگها مي ريزند
برگها كوچك و زرد پناهت ميدهند
ابرها مي آيند و تو بارانها را خواهي ديد
و پنجره هايي كه هر روز با حجم تنهـايي آدم
شكلي دوباره مي گيرند
با شانههاي خميده تكيه ميدهي و نگاه ميكني
صداي تابي كه آرام، ميآيد و ميرود
ميآيد و ميرود...........
كودكي تاب خورده است و رفته است
با گيسواني لرزان در باد....و تو
تو هنوز نگاه ميكنـي به رد گامهايي كه بر شنها دويده اند
بر شنها ميدوي امَا،امَا كودكي باز نمي گردد!!!
بر درخت اقاقيا برگي نمانده است !!!!!

برتري عشق.......
عشق هدف حيات و محرك زندگي من است
و زيباتر از عشق چيزي نديده ام
و بالاتر از عشق چيزي نخواسته ام.
عشق است كه روح مرا به تموج وامي دارد،
قلب مرا به جوش ميآورد،
استعدادهاي نهفته من را ظاهر مي كند،
مرا از خودخواهي و خودبيني مي رهاند،
دنياي ديگري حس مي كنم، در عالم وجود محو مي شوم،
احساسي لطيف و قلبي ديدهاي حساس و زيبابين پيدا مي كنم،
لرزش يك برگ، نور ملايم سحر، موج دريا، غروب آفتاب
احساس و روح مرا مي ربايند و از اين عالم مرا به دنياي ديگري مي برند …
اينها همه و همه از تجليات عشق است…
و من قدر خود را بزرگتر از آن مي دانم كه محبت خويش را از
كسي دريغ كنم حتي اگر آن كس محبت مرا درك نكند
و به خيال خود سوءاستفاده نمايد. من
بزرگتر از آنم كه به خاطر پاداش محبت كنم
يا در ازاء عشق تمنائي داشته باشم، من در
عشق خود مي سوزم و لذت مي برم و اين لذت بزرگترين پاداشي است
كه ممكن است در جواب عشق به حساب آيد.
