
وقتی ...
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار امدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن!

آتش و دریا
من با عشق آشنا شدم.
و چه کسی این چنین آشنا شده است؟. . .
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم
که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم
که در برابرم دریا بود
و دریا و دریا . . . !


+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۰۸/۳۰ ساعت توسط ..
|