من شرمندم بابت سر نزدنام.

این یه چیز طبیعیه که ادم وقتی پاشو توی یه رشته هنری میزاره در درجه اول شخصیت های اول زندگیش هنرمند باشن.

هر کسی بنا به رشته ای که خونده . من که اینجوریم.

اصولا هنرمندا چه تئاتری چه بازیگر سینما و تلویزیون چه یه گرافیست اگه پیششون بری میتونم به جرات بگم بی محلی میکنن.

خیلی کم پیش میاد که یکیشون محلت بزاره عین یه دوست.

نیمدونم سیامک صفری و میشناسین یا نه ؟!! اون ادم مزخرفه توی گاو صندوق.

وقتی توی وبش رفتم گفتم خب دیگه یه چیزی براش بگی میره تا 4 ماه دیگه که شاید جواب بده.ولی شب که اومدم دیدم اپ کرده وبشو . 2 روز بعد میلشو داد. براش میل زدم .جوری جوابمو داد که انگار 10 سال منو میشناسه. هی میل زدم اونم جواب داد و من حس نکردم که این پشت با کسی روبرو هستم که 2 سال از بابام بزرگتره .و 25 سال کارش فقط تئاتره.

بهش گفتم عمو سیامک جواب داد. گفتم رفیق گفت چاکرتم فاطمه. گفتم خیلی خوبی استاد بهم گفت خاک پاتم.

الان وبش تبدیل شده به یه پاتوق که هر شب یهسری هستیم میریم و سیامک هر شب میاد. پاتوقش دوست داشتنی . بچه هاش همه ساده و خاکی و صمیمی.

14 شهریور روز اجرا اول تئاتر جن گیر بود. خود سیامک برای ما ها که 18 تا بودیم ردیف 3 بلیط رزرو کرد. ما هم برای اینکه معلوم باشه بچه های پاتوقیم قرار گذاشتیم کلاه تولد سرمون بزاریم. سر ساعت 7 توی پارک قرار گذاشتیم و برای اولین بار که کسایی که تا حالا ندیده بودم و ولی دیدم باهاشون احساس راحتی داشتم. کل راه و با مینا دوییدیم. چون کادو جلیل یکی از بچه های پاتوق که همون روز تولدش بود و کادو نکرده بودم. کادوی سیامک کادو نکردیم. تند تند سلام کردیم و رفتیم کادو کردیم. اذون گفتن رفتیم بوفه یه چیزی خوردیم. و بعد رفتیم تو . از خوشحالی رو زمین بند نبودیم هممون.

من کلاه تولدی خریدم که اینقد زرق و برق داشت از فرسنگ ها معلوم بود. نشستیم همه کناره هم. سیامک اومد . اون لحظه دلم میخواست بگم عمو سیامک عاشقتمممممممممممممممم. هر لحظه به این فکر میکردم که تموم شه و سیامک بیاد و ببینمش از نزدیک .خیلی نزدیک.وقتی تموم شد. قرار گذاشتیم وقتی سیامک میاد جلو کلاه تولد و رو  بزاریم. سیامک اومد کلاها رو گذاشتیم اولش نفهمید یکی از بچه ها (مصطفی)کلاه مینا رو از سرش برداشت و رفت به سیامک داد و سیامک لبخندی زدی و  دست و بوسی برای ردیف ما فرستاد که اون لحظه قشنگترین حسی بود که بهم دست داد.

رفتیم بیرون. رفتیم کافه بشینیم تا بیاد و 2 تا از بچه ها وایسادن تا با سیامک بیان بالا . وایییییییییی سیامک اومد بالا و فاصلش فقط 50 سانت بود. از کنارش رد شدم. موقع عکس انداختن پیشش نشستم. اول برای جلیل تولد گرفتیم و جلیل که داشت میترکید .(جلیلم از بچه های تئاتره و عکاس)از ذوق. چایی سفارش دادیم . با سیامک حرف زدیم و چایی خوردیم.بعد کادویی که براش خریده بودم و دادم بهش . بعد اینکه همه تو کادویی که من بهش دادم یادگاری نوشتن رفتیم پایین و رو پله ها نشستیم و کلی عکس انداختیم . دستم رسید میزارم ببینین.و ساعت شد 12 شب و  منم دلم نمیخواست از  سیامک و بچه ها  خدافظی کنم .ولی چاره چی بود که هی زنگ میخورد بیا دیگههههههه دم پارکیم ما .

14 شهریور روز عید بود برای من. روز تولد بود.

و ما این قرار گذاشتیم که هر سال 14 شهریور با هم بیرون باشیم.